] هدایت در مرکز صحنه روی صندلی نشسته و چمدان قرمز بزرگی مقابل پایش قرار دارد . آیدا با لباس سیاه پشت سرش از طنابی آویزان است و همانند پاندول ساعت تاب می خورد [ هدایت : تو از آن دور به من می نگری گاه چشمان من از غربت باران خیس است تو مرا میبینی؟ تو مرا … گاهی نه من میان صد و هفتاد و یکی پنجره ی خیس گُمَم و پِی نقش ظریف میعان نفست می گردم یکی از پنجره ها رو به تو خواهد شد باز من ؛ پِیِ خیس ترین پنجره ها می گردم . ]کمی سکوت ، سیگارش را روشن می کند . چند پکی می زند . دسته چمدان را می گیرد و
] صدای مریم از ضبط صوت، تاریک است. نور کم آباژور . رضا نشسته روی مبل [ صدای بهار : تو خیلی خوبی رضا … همیشه همه ی حواست به من بوده … اینکه تو زندگیم بودی خیلی خوشحالم … من خیلی دوست دارم … شاید اگه تو این جوری که هستی نبودی یا جای تو هر کس دیگه ای بود انقد طول نمیکشید … اصلا بخاطر تو شد که تا اینجا دَووم آوردم … هر بار که تصمیم میگرفتم تمومش کنم ته دلم میگفتم تو چی میشی … اما دیگه بیشتر از این نمیتونستم … حالا ؛ ] ضبط صوت قطع می شود و کمی از عقب تر دوباره پخش می گردد [ صدای بهار : … بودی خیلی
ALIREZA MEHRABI 2023
MUSICIAN / COMPOSER / SOUND DESIGNER